بخش دوم : حماسه حسينی
جلسه اول : دو چهره حادثه كربلا
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربالعالمين باریالخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی عبد الله
و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد
صلیاللهعليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : « يا قوم ان كان كبر عليكم مقامی و
تذكيری بايات الله فعلی الله توكلت فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لايكن
امركم عليكم غمه ثم اقضوا الی و لا تنظرون »( 1 ) .
موضوع بحث ، حماسهحسينی است . اول بايد كلمه حماسه را كه در زبان
فارسی زياد استعمال میشود ، برای شما توضيح بدهم .
كلمه حماسه به معنی شدت و صلابت است ، و گاه به معنی شجاعت و حميت
استعمال میشود . علمای شعر شناس ، منظومههای شعری را از نظر محتوی يعنی
از نظر نوع معنی و هدف شعر به اقسامی
تقسيم میكنند : بعضی از منظومهها را منظومههای غنائی ، بعضی را منظومههای
حماسی و بعضی را منظومههای وعظی و اندرزی ، بعضی را منظومههای رثايی و
بعضی ديگر را منظومههای مدحی میگويند ، ديوان و غزليات حافظ ، غزليات
سعدی و ديوان شمس تبريزی ، منظومههایغنايی است ، يعنی اگر چه هدف در
اينها عرفان است ، ولی لااقل از نظر تشبيب ، زبان عاشقانه است ، سخن از
حسن و بیاعتنائی محبوب است ، سخن از درد فراق و درازی شبفراق و كوتاهی
اياموصال است .
فكر بلبل همه آن است كه گل شد يارش گل در انديشه ، كه چون عشوه كند
در كارش
دلربائی همه آن نيست كه عاشق بكشند خواجه آن است كه باشد غم
خدمتكارش
اين يك شعر غنائی است ، گر چه در آخر به يك معنی عرفانی بسيار لطيف
و عالی میرسد و حافظ هميشه اينطور است . در آخر همين شعر میگويد :
صوفی سرخوش از اين دست كه كج كرده كلاه بدو جام دگر آشفته شود
دستارش
اشعارغنائی زياد است .
شعر رثايی يا مرثيه كه برای بزرگان دين و ساير بزرگان دنيا و كسانی كه
منشأ خير و بركتی بودهاند ، گفته شده است ، نوع ديگر شعر است .
برامكه كه منقرض شدند ، شعرايی كه از دستگاه آنها استفاده میكردند
قصايدی در رثای آنها گفتند . خود همين حافظ ، فرزندجوانش كه میميرد با
همان زبان مخصوص خودش مرثيه میگويد :
بلبلی خونجگر خورد و گلی حاصل كرد بادغيرت به صدش حال پريشان دل
كرد .
طوطیای را به هوای شكری دل خوش بود
ناگهش سيلفنا نقش امل باطل كرد
آه و فرياد كه از چشم حسود مه و مهر
در لحد ماه كمان ابروی من منزل كرد
اشعار رثايی زياد است . مدح و ستايش هم كه الیماشاءالله ، خصوصا تملق
و چاپلوسی !
اشعار حماسی اشعار ديگری است ، كه معمولا فقط آهنگ خاصی را میپذيرد .
شعرحماسی ، شعری است كه از آن بوئی از غيرت و شجاعت و مردانگی میآيد ،
شعری است كه روح را تحريك میكند و به هيجان میآورد ، مثلا :
تن مرده و گريه دوستان
به از زنده و طعنه دشمنان
مرا عار آيد از اين زندگی
كه سالار باشم كنم بندگی
اين تقسيم بندی اختصاص به شعر ندارد ، نثر هم همينطور است ، نثرهای
حماسی داريم ، نثرهای غنائی داريم ، نثرهای رثايی داريم ، انواع نثرها
داريم .
در جنگ صفين در اولين برخوردی كه ميان سپاه علی عليهالسلام
و سپاه معاويه میشود ، علی ( ع ) روی حسابخودش حاضر نيست كه شروع
كننده جنگ باشد و تمام كوشش اين است كه تا حد ممكن مشكلات و اختلافات
را حل بكند ، بلكه بتواند معاويه و يارانش را به اصطلاح روبراه بكند ،
ولی يك وقت متوجه میشود كه آنها پيشدستی كردهاند و شريعه ، يعنی جائی
كه میشود از فرات آب برداشت را گرفتهاند . علی عليهالسلام سعی میكند با
مذاكره مسئله را حل كند ، و پيغام میدهد كه هنوز بنای جنگ نيست و
میخواهيم مذاكره كنيم بلكه مسئله با مذاكره حل بشود . ولی طرف مقابل
قبول نكرد ، بنابراين يا اصحابش بايد از تشنگی از پا در بيايند و يا
بايد جنگيد . جنگی كه دشمن شروع كرده است .
در " نهج البلاغه " است كه علی عليهالسلام در مقابل جمعيت ، ناراحت
و عصبانی از اينكار میايستد و يك خطبه چندسطری میخواند ، میفرمايد :
« قد استطعموكم القتال » ( 1 ) اينها گرسنه جنگند و از شما غذا میخواهند
اما از دم شمشير ، « فاقروا علی مذلة ، و تأخير محلة ، او رووا السيوف
من الدماء ترووا من الماء » ( 2 ) لشكريانم ! نمیگويم برويد بجنگيد ،
برويد يكی از اين دو راه را انتخاب كنيد : يا تن به ذلت بدهيد كه آب
را ببرند و شما نگاه كنيد ، يا اينكه اين تيغها را از خون اين ناكسان
سيراب كنيد تا خودتان سيراب شويد .
« فالموت فی حياتكم مقهورين ، و الحياش فی موتكم قاهرين » ( 3 )
زندگی اين است كه بميريد ولی فائق باشيد و مردن اين است كه زنده
باشيد ، ولی توسریخور . علی عليهالسلام با اين سخنان آنچنان هيجان ايجاد
كرد كه در كمتر از دو ساعت ، دشمن را بكلی از كنار شريعه فرات دور
كردند كه ديگر دشمن از تشنگی لهله میزد . ولی علی عليهالسلام به سپاهيان
خود گفت شما هر روز اجازه بدهيد كه بيايند و آب بردارند . لشكريان
گفتند آنها به ما آب ندادند ، پس ما هم به آنها آب نمیدهيم ، ولی علی
( ع ) فرمود : خير ، اين يك كار غير انسانی است ، آب يك چيزی است كه
هر جانداری حق دارد از آن استفاده بكند ، به آنها آب بدهيد .
پس معلوم شد سخن میتواند سخن حماسی باشد و سخن حماسی يعنی سخنی كه در
آن بوئی از غيرت و شجاعت و مردانگی باشد ، بوئی از ايستادگی و مقاومت
باشد . اگر شعر يا نثری دارای اين خصوصيات باشد ، آن را حماسی میگويند .
سرگذشتها و حادثهها و تاريخچهها هم اقسامی دارند . حادثههايی داريم
غنائی ، حادثههائی داريم اندرزی ، حادثههايی داريم رثايی و حادثههائی
داريم حماسی . يك سرگذشت تمامش فقط غناست ، بوی غنا میدهد ، عشق است
. مجلات را شايد كم و بيش میخوانيد ، در اينها چه حكايت واقعی ، چه
افسانه ، چه مخلوطی از واقعيت و افسانه ، همهاش داستان غنائی است .
حالا اين همه داستان غنائی به گوش اين ملت برود چی از آب در میآيد ، من
نمیدانم ( 1 ) . داستانهای رثايی و
به اصطلاح تراژديها هم زياد است . صفحات حوادث روزنامهها را اگر
بخوانيد اغلب از اينجور قضايا میبينيد . داستانهای اندرزی هم داستانهائی
هستند كه در آنها پندواندرز است . " داستان راستان " ( 1 ) همهاش
داستانهای اندرزی است . حتی شخصيتها هم اقسامی دارند ، بعضی از شخصيتها
، شخصيت حماسی هستند و روحشان حماسه است . بعضی روحشان غنائی است ،
بعضی روحشان اساسا رثايی است ، آه و ناله است ، بعضی شكل روحشان شكل
پندواندرز و موعظه است .
حالا كه به طور اجمالی معنی حماسه را فهميديم ، میتوانيم در اطراف
حماسه حسينی بحث بكنيم .
آيا حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) حادثه حماسی دارد يا ندارد ؟ آيا شخصيت
حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) يك شخصيت حماسی هست يا نيست ؟ ما بايد
شخصيت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) را كه برای ما يك شخصيت انسانی است
بشناسيم . اين مرد كه ما هر سال به نام او وقتها صرف میكنيم ، پولها خرج
میكنيم ، روزها تعطيل میكنيم ، بايد خصوصياتش برای ما شناخته شود و از
جمله خصوصيات او همين است كه آيا حسين عليهالسلام يك شخصيت حماسی هست
يا نه ؟ آيا ما بايد با وجود حسين ( ع ) و سرگذشت او يك احساس حماسی
داشته باشيم ، يا يك احساس تراژدی ، مصيبت ، رثا و نفلهشدن ؟
در اينجا لازم است مختصری توضيح بدهم
شخصيتهای حماسی كه اغلب در منظومههای حماسی از آنها ياد شده است ،
جنبه نژادی و قومی دارند و اين اعم است از شخصيتهای افسانهای مثل رستم و
اسفنديار و يا شخصيتهای واقعی مثل جلال الدين خوارزمشاه در تاريخ ايران .
غالبا قهرمانان يك قوم اعم از واقعی و افسانهای ، از آن نظر كه انتساب
به آن قوم دارند ، احساسات آن مردم را تحريك میكنند . اصولا قهرمان
دوستی و قهرمان پرستی جزء سرشت بشر است . مخصوصا وقتی كه قهرمان ،
تعلقی هم به انسان داشته باشد كه انسان بخواهد به او افتخار كند . اين
قهرمانهای كشتی كه موفقيتی به دست میآورند ، براستی مردم برای آنها
ابراز احساسات میكنند ، يا قهرمانی كه هالتر بلند كرده و ركورد را شكسته
و مثلا سه كيلو بيشتر از ركورد جهانی بالا برده است ، چقدر تاجگل نثارش
میكنند ، و يا برای كسی كه كشتی گرفته و با يك فن ، حريف خود را ضربه
فنی كرده است ، براستی ابراز احساسات میكنند .
اينها به خاطر اين است كه قهرماندوستی و قهرمانپرستی در سرشت بشر
است و ضمنا او از قهرمان ملت و قوم خودش تجليل میكند نه از قهرمان
ديگری . در كشتيهای بينالمللی افراد هر ملت چه آنهائی كه آنجا حاضرند و
چه آنهائی كه از راديوها گوش میكنند ، احساساتشان متوجه هموطنان خودشان
است كه افتخاری برای وطن و قوم خودشان كسب كنند. ما وقتی داستان رستم و
اسفنديار و افراسياب و اينطور چيزها را میخوانيم، چون میگويند افراسياب
از ماوراءالنهر و از يك ملت ديگری بوده و رستم از ملت ايران بوده است
، قهرا دلمان میخواهد كه هميشه تفوق مال رستم باشد ، و افسانهساز هم
داستانها و افسانهها را چنان ساخته است كه با ذائقه ما جور در بيايد ،
يعنی هميشه آن طرف مغلوب و محكوم و اين طرف غالب و قاهر باشد . اين
حماسه ها ، حماسههای قومی است ، يعنی اختصاص به يك قوم و نژاد معين و
يك آبوخاك معين دارد .
اما مطلب در مورد حسين عليهالسلام غير از اين است . حسين ( ع ) يك
شخصيت حماسی است اما نه آنطور كه جلالالدين خوارزمشاه يك شخصيت حماسی
است و نه آنطور كه رستم افسانهای يك شخصيت حماسی است . حسين ( ع )
يك شخصيت حماسی است ، اما حماسه انسانيت ، حماسه بشريت ، نه حماسه
قوميت . سخن حسين ( ع ) ، عمل حسين ( ع ) ، حادثه حسين ( ع ) ، روح حسين
( ع ) ، همه چيز حسين ( ع ) هيجان است ، تحريك است ، درس است ،
القاء نيروست ، اما چهجور القاء نيروئی ؟ چهجور درسی ؟ آيا از آن جهت
كه مثلا به يك قوم بخصوص منتسب است ؟ ! يا از آن جهت كه شرقی است ؟
يا از آن جهت كه مثلا عرب است و غير عرب نيست ؟ ! يا به قول بعضی از
ايرانيها از آن جهت كه مثلا زنش ايرانی است ؟ !
اساسا در وجود حسين ( ع ) يك چنين حماسههائی نمیتواند وجود داشته باشد
و علت شناخته نشدن حسين ( ع ) هم همين است . چون حماسه او بالاتر و
مافوق اينگونه حماسههاست ، كمتر افراد میتوانند او را بشناسند . حالا
ببينيم كه واقعا چطور است ؟ شما
در جهان يك شخصيت حماسی مانند شخصيت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) از نظر
شدت حماسی بودن و از نظر علو و ارتفاع حماسه يعنی جنبههای انسانی نه
جنبه قومیوملی پيدا نخواهيد كرد . حسين ( ع ) سرود انسانيت است ، نشيد
انسانيت است و به همين دليل نظير ندارد ، و به جرأت عرض میكنم كه
نظير ندارد . شما در دنيا حماسهای مانند حماسه حسين بنعلی ( عليهماالسلام
) پيدا نخواهيد كرد ، چه از نظر قدرت و قوت حماسه و چه از نظر علو و
ارتفاع و انسانی بودن آن . و متاسفانه ما مردم اين حماسه را نشناختهايم .
حادثه عاشورا و تاريخچه كربلا دو صفحه دارد ، يك صفحه سفيد و نورانی و
يك صفحه تاريك ، سياه و ظلمانی كه هر دو صفحهاش يا بینظير است و يا
كم نظير . اما صفحه سياه و تاريكش از آن نظر سياه و تاريك است كه در
آن فقط جنايت بینظير و يا كم نظير میبينيم .
يك وقت حساب كردم و ظاهرا در حدود بيستويك نوع پستی و لئامت در
اين جنايت ديدم و خيال هم نمیكنم در دنيا چنين جنايتی پيدا بشود كه تا
اين اندازه تنوع داشته باشد . البته در تاريخچه جنگهای صليبی ، جنايتهای
اروپائيها خيلی عجيب است و اينكه جرأت نمیكنم كه بگويم حادثه كربلا از
نظر زيادی جنايت نظير ندارد ، چون توجه من يكی به جنگهای صليبی و
جنايتهايی است كه مسيحيان در آن مرتكب شدند و يكی هم به جنايتهايی است
كه همين اروپائيها در اندلساسلامی مرتكب شدند كه آنهم عجيب است .
تاريخاندلس مرحومآيتی را كه دانشگاه چاپ كرده است بخوانيد ، كتابی
است بسيار
تحقيقی و آموزنده .
در اين كتاب نوشته است : اروپائيها به صدهزار زنومرد و بچه اجازه
دادند كه هر جا میخواهند بروند ، بعد كه اينها راه افتادند ، پشيمان شدند
و شايد هم از اول حقه زدند كه اجازه حركت دادند . به هر حال تمام اين
صدهزار نفر را كشتند و سر بريدند . شرقی هرگز از نظر جنايت به غربی
نمیرسد . شما اگر در تمام تاريخ مشرقزمين بگرديد ، دو جنايت را حتی در
دستگاه اموی پيدا نمیكنيد ، يكی آتش زدن زندهزنده ، و ديگری قتل عام
كردن زنان ، ولی در تاريخ مغربزمين اين دو نوع جنايت فراوان ديده میشود
. زن كشتن در تاريخ مغربزمين يك امر شايعی است . هنوز هم باور نكنيد
كه اينها روح انسانی داشته باشند . آنچه در ويتنام صورت میگيرد ادامه
روحيه جنگهای صليبی و جنگهای اندلس آنها است . اين كار كه چند صدهزار
نفر را زنده زنده در كوره آتش بگذارند ولو اين افراد جانی هم باشند ،
كار مشرقزمينی نيست و از عهده مشرق زمينی چنين جنايتی برنمیآيد . اين
كار فقط از عهده مغرب زمينی قرن بيستم برمیآيد .
اين جنايت كه در صحرای سينا دهها هزار سرباز را آب و نان ندهند تا از
گرسنگی بميرند برای اينكه اگر اسير بگيرند بايد به آنها نان بدهند ، فقط
مال غربی است . شرقی اين جور جنايت نمیكند . يهودی فلسطينی صد درجه
شريفتر از يهودی غربی است . اگر مردم فلسطين يهوديهای ملی اهل همان
فلسطين بودند كه اين جنايتها واقع نمیشد . اين جنايتها همه مال يهودی
غربی است . به هر حال من جرات
نمیكنم بگويم جنايتی مثل جنايت كربلا در دنيا وجود نداشته است ، ولی
میتوانم بگويم در مشرق زمين وجود نداشته است .
از اين نظر حادثه كربلا يك جنايت و يك تراژدی است ، يك مصيبت است
، يك رثاء است . اين صفحه را كه نگاه میكنيم ، در آن ، كشتن بيگناه
میبينيم ، كشتن جوان میبينيم ، كشتن شيرخوار میبينيم ، اسب بر بدن مرده
تاختن میبينيم ، آب ندادن به يك انسان میبينيم ، زن و بچه را شلاق زدن
میبينيم ، اسير را بر شتر بی جهاز سوار كردن میبينيم . از اين نظر
قهرمانحادثه كيست ؟ واضح است وقتی كه حادثه را از جنبه جنايی نگاه كنيم
، آن كه میخورد قهرمان نيست ، آن بيچاره مظلوم است . قهرمان حادثه در
اين نگاه يزيدبنمعاويه است ، عبيداللهبنزياد است ، عمرسعد است ،
شمربنذیالجوشن است ، خولی است و يك عده ديگر . لذا وقتی كه صفحه سياه
شمر نيست . در آنجا ، قهرمان حسين ( ع ) است . در آن صفحه ، ديگر
جنايت نيست ، تراژدی نيست ، بلكه حماسه است ، افتخار و نورانيت است
، تجلی حقيقت و انسانيت است ، تجلی حقپرستی است . آن صفحه را كه نگاه
كنيم ، میگوئيم بشريت حق دارد به خودش ببالد . اما وقتی صفحه سياهش را
مطالعه میكنيم میبينيم كه بشريت سر افكنده است و خودش را مصداق آن آيه
میبيند كه میفرمايد : « قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و
نحن نسبح بحمدك و نقدس لك »( 1 ) مسلما جبرئيلامين در مقابل اعلام خدا
كه فرمود : « انی جاعل فی الارض خليفة »( 2 ) سؤالی نمیكند ، بلكه آن
دسته از فرشتگان كه فقط صفحه سياه بشريت را میديدند و صفحه ديگر آن را
نمیديدند ، از خدا اين سؤال را میكردند كه آيا میخواهی كسانی را در زمين
قرار دهی كه فساد كنند و خونها بريزند ؟ و خدا در جواب آنها فرمود :
« انی اعلم ما لا تعلمون »( 3 ) من میدانم چيزی را كه شما نمیدانيد .
آن صفحه ، صفحهای است كه ملك اعتراض میكند ، بشر سرافكنده است و
اين صفحه ، صفحهای است كه بشريت به آن افتخار میكند . چرا بايد حادثه
كربلا را هميشه از نظر صفحه سياهش مطالعه كنيم ؟ و چرا بايد هميشه
جنايتهای كربلا گفته شود ؟ چرا هميشه بايد حسينبن
علی ( ع ) از آن جنبه ای كه مورد جنايت جانيان است مورد مطالعه ما قرار
بگيرد ؟ چرا شعارهائی كه به نام حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) میدهيم و
مینويسيم ، از صفحه تاريك عاشورا گرفته شود ؟ چرا ما صفحه نورانی اين
داستان را كمتر مطالعه میكنيم ، در حالی كه جنبه حماسی اين داستان صد
برابر بر جنبه جنائی آن میچربد . و نورانيت اين حادثه بر تاريكی آن خيلی
میچربد پس بايد اعتراف كنيم كه يكی از جانيهای بر حسين بن علی ( عليهما
السلام ) ما هستيم كه از اين تاريخچه فقط يك صفحهاش را میخوانيم ، و
صفحه ديگرش را نمیخوانيم . جانيهای بر امامحسين ( ع ) آنهائی هستند كه
اين تاريخچه را از نظر هدف منحرف كرده و میكنند .
حسين ( ع ) را يك روز كشتند و سر او را از بدن جدا كردند ، اما حسين (
ع ) كه فقط اين تن نيست ، حسين ( ع ) كه مثل من و شما نيست ، حسين ( ع
) يك مكتب است و بعد از مرگش زندهتر میشود . دستگاه بنیاميه خيال كرد
كه حسين ( ع ) را كشت و تمام شد ، ولی بعد فهميد كه مرده حسين ( ع ) از
زنده حسين ( ع ) مزاحمتر است ، تربت حسين ( ع ) كعبه صاحبدلان است .
زينب هم به يزيد همين را گفت . گفت اشتباه كردی ، « كد كيدك واسع
سعيك ، ناصب جهدك فوالله لا تمحواذ كرنا ، و لا تميت وحينا » ، ( 1 )
هر نقشهای كه داری بكار ببر ولی مطمئن باش تو نمیتوانی برادر مرا بكشی و
بميرانی ، برادر من زندگيش طور ديگر است ، او نمرد ، بلكه زندهتر شد .
در آن وقت مرثيه گوها مثل مرثيه گوهای حالا نبودند . " كميت " مرثيهگو
بود ، " دعبل خزائی " مرثيه گو بود . همان دعبلخزائی كه گفت پنجاهسال
است كه من دار خودم را بدوش كشيدهام . او طوری مرثيه میگفت كه تخت
خلفای
خود متوكل يك سرمغنيه ( 1 ) دارد ، يك وقتی با او كار داشت و سراغ
او را گرفت ، گفتند نيست . گفت كجاست ؟ گفتند به مسافرت رفته است .
بعد از مدتی كه آمد ، متوكل از او سؤال كرد كجا رفته بودی ؟ جواب داد
برای زيارت به مكه رفته بودم ، متوكل گفت الان كه وقت زيارت مكه نيست
، نه ماه ذیالحجه است كه وقت حج باشد ، و نه ماه رجب است كه وقت
عمره باشد ، و اصرار كرد كه بايد بگوئی كجا رفته بودی ، بالاخره معلوم شد
اين زن به زيارت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) رفته بود كه متوكل آتش
گرفت ، فهميد نام حسين ( ع ) را نمیشود فراموشاند .
من نمیدانم كدام جانی يا جانيهائی ، جنايت را به شكل ديگری بر حسين بن
علی ( عليهماالسلام ) وارد كردند ، و آن اينكه هدف حسينبنعلی (
عليهماالسلام ) را مورد تحريف قرار دادند و همان چرندی را كه مسيحيها در
مورد مسيح گفتند درباره حسين ( ع ) گفتند كه حسين ( ع ) كشته شد برای
آنكه بارگناه امت را به دوش بگيرد ، برای اينكه ما گناه بكنيم و
خيالمان راحت باشد ، حسين ( ع ) كشته شد برای اينكه گنهكار تا آن زمان
كم بود ، بيشتر بشود . لذا بعد از اين انحراف چارهای نبود جز اينكه ما
فقط صفحه سياه و تاريك اين حادثه را بخوانيم ، فقط رثاء و مرثيه ببينيم
. من نمیگويم آن صفحه تاريك را نبايد ديد بلكه بايد آن را ديد و خواند ،
اما اين مرثيه هميشه بايد مخلوط با حماسه باشد . اينكه گفتهاند رثاء
حسينبنعلی ( عليهما السلام ) بايد هميشه زنده بماند ، حقيقتی است و از
خود پيغمبر ( ص ) گرفتهاند و ائمهاطهار ( عليهم السلام ) نيز به آن توصيه
كردهاند . اين رثاء و مصيبت نبايد فراموش بشود . اين ذكری ، اين
يادآوری نبايد فراموش بشود و بايد اشك مردم را هميشه بگيريد ، اما در
رثای يك قهرمان . پس اول بايد قهرمان بودنش برای شما مشخص بشود و بعد
در رثای قهرمان بگرييد ، و گرنه رثای يك آدم نفله شده بيچاره بیدست و
پای مظلوم كه ديگر گريه ندارد ، و گريه ملتی برای او معنی ندارد . در
رثای قهرمان بگرييد برای اينكه احساسات قهرمانی پيدا بكنيد ، برای اينكه
پرتوی از روح قهرمان در روح شما پيدا شود و شما هم تا اندازهای نسبت به
حق و حقيقت غيرت پيدا كنيد ، شما هم عدالتخواه بشويد ، شما هم با ظلم و
ظالم نبرد بكنيد ، شما هم آزاديخواه باشيد ، برای آزادی احترام قائل
باشيد ، شما هم سرتان بشود كه عزت نفس
يعنی چه ؟ شرف و انسانيت يعنی چه ؟ كرامت يعنی چه ؟ اگر صفحه نورانی
تاريخ حسينی را ما خوانديم ، آن وقت از جنبه رثائيش میتوانيم استفاده
بكنيم و گرنه بيهوده است . خيال میكنيم حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) در آن
دنيا منتظر است كه مردم برايش دلسوزی كنند يا العياذبالله حضرت زهرا
عليهاالسلام بعد از هزار و سيصد سال ، آنهم در جوار رحمت الهی ، منتظر
است كه چهار تا آدم فكسنی برای او گريه بكنند تا تسلی خاطر پيدا كنند !
چند سال پيش در كتابی ديدم كه نويسنده مقايسهای ميان حسينبنعلی (
عليهماالسلام ) و عيسی مسيح كرده بود ، نوشته بود كه عمل مسيحيها بر عمل
مسلمين ( شيعيان ) ترجيح دارد ، زيرا آنها روز شهادت عيسیمسيح را جشن
میگيرند و شادمانی میكنند ، ولی اينها در روز شهادت حسينبنعلی (
عليهماالسلام ) مرثيهخوانی و گريه میكنند . عمل آنها بر عمل اينها ترجيح
دارد ، زيرا آنها شهادت را برای عيسیمسيح موفقيت میدانند نه شكست ، و
چون موفقيت میدانند شادمانی میكنند . اما مسلمين شهادت را شكست
میدانند و چون شكست میدانند گريه میكنند . خوشا به حال ملتی كه شهادت
را موفقيت بشمارد و جشن بگيرد و بدا به حال ملتی كه شهادت را شكست
بداند و به خاطر آن مرثيه خوانی بكند .
جواب اين است كه اولا دنيای مسيحی كه اين شهادت را جشن میگيرد ، روی
همان اعتقاد خرافی است كه میگويد عيسی كشته شد تا بارگناه ما بريزد ، و
چون به خيال خودش سبكبال شده و استخوانش سبك شده آن را جشن میگيرد ،
در حقيقت او جشن سبكی استخوان
ناگهانیای كه بر من خورد ، يك ذره مورد كراهت من نيست ، من افتخار
میكنم و آرزوی چنين روزی را داشتم ، به خدا قسم مثل من مثل آن عاشقی است
كه
به معشوق خود رسيده باشد . به قول شاعر :
ديدار يار غائب ، دانی چه ذوق دارد ابری كه در بيابان بر تشنهای
ببارد
مثل من در حال اين ضربت خوردن مثل همان مردمی است كه در شبهای تاريك
دنبال آب میگردند و ناگهان به آب میرسند .
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند اندر آن ظلمت شب ، آب حياتم
دادند
اين از نظر شخصی و فردی ، اما اسلام يك طرف ديگر هم دارد ، قضايا را
هميشه از جنبه شخصی مطالعه نمیكند ، از جنبه اجتماعی هم مطالعه میكند .
حادثه عاشورا از جنبه اجتماعی و نسبت به كسانی كه مرتكب آن شدند ، مظهر
يك انحطاط در جامعه اسلامی بود ، لذا دائما بايد يادآوری بشود كه ديگر
چنين كاری را مرتكب نشوند . اين همان " آخی " است كه يك ملت میگويد
: ما مسلمانها چنين كاری كرديم ؟ ! لعنت به كسانی كه چنين كاری كردند ،
پس ديگر چنين كاری نكنيم . ثانيا اين موضوع برای صيقل دادن احساسات
اسلامی و انسانی است ، اما بشرط اينكه ما اين را درست درك بكنيم .
امروز روزی نيست كه آدم سرش را زير آب بكند . ما بايد در اوضاع مذهبی
خودمان رفرم ايجاد كنيم . البته نه در مذهب بلكه در كار خودمان ،
اشتباهات ما كه به مذهب مربوط نيست . مگر محتشمكاشانی هم يكی از اركان
مذهب است ؟ ! بايد اين شعارهای مفت ( 1 ) . . .